جدول جو
جدول جو

معنی پیش بردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش بردن
غالب شدن، فائق شدن، کامیاب شدنس
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش بردن
جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
فرهنگ فارسی عمید
پیش بردن
((بُ دَ))
پیروز شدن، کامیاب شدن، انجام دادن، اجرا کردن
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
فرهنگ فارسی معین
پیش بردن
Further
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیش بردن
продвигать
دیکشنری فارسی به روسی
پیش بردن
weiterführen
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیش بردن
просувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پیش بردن
posuwać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
پیش بردن
进一步
دیکشنری فارسی به چینی
پیش بردن
avançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پیش بردن
proseguire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پیش بردن
avanzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پیش بردن
avancer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیش بردن
bevorderen
دیکشنری فارسی به هلندی
پیش بردن
ดำเนินการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
پیش بردن
memajukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پیش بردن
زاد
دیکشنری فارسی به عربی
پیش بردن
आगे बढ़ाना
دیکشنری فارسی به هندی
پیش بردن
לקדם
دیکشنری فارسی به عبری
پیش بردن
進める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پیش بردن
진전시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
پیش بردن
ilerletmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پیش بردن
kusonga mbele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پیش بردن
এগিয়ে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
پیش بردن
آگے بڑھانا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش بردنی
تصویر پیش بردنی
قابل اجرا انجام پذیر اجرا پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
فدا شدن کسی رابرخی جان او شدن: نه هر کسی پیش میری پیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بودن
تصویر پیش بودن
تقدم داشتن، جلو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
((کَ دَ))
فرستادن، از پیش فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
جلو انداختن و راندن، جلو بردن، تقدیم کردن، بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود، پیش افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی بردن
تصویر پی بردن
ادراک، درک کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پی بردن
تصویر پی بردن
واقف گشتن، آگاه شدن، اطلاع یافتن، راه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش بردن انجام دادن: پیش این مراد باز رفتم و در معرض پی برد این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهام اعتراضات پیش آوردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی بردن
تصویر پی بردن
نشان و اثر چیزی را یافتن و آگاه شدن به آن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن، برای مثال در بیابان هوا گم شدن آخر تا چند / ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم (حافظ - ۷۴۸)، چنان کرد آفرینش را به آغاز / که پی بردن نداند کس بدان راز (نظامی۲ - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید